قدم زدن با جودی

رودها در جاری شدن و علف ها در سبز شدن معنی پیدا می کنند کوه ها با قله ها و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند؛ و انسان ها همه ی انسان ها با عشق، فقط با عشق ...

قدم زدن با جودی

رودها در جاری شدن و علف ها در سبز شدن معنی پیدا می کنند کوه ها با قله ها و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند؛ و انسان ها همه ی انسان ها با عشق، فقط با عشق ...

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم ...

ممنون که هستید. ممنون که هنوز هم اینجا رو می‌خونید. ممنون برای پیام‌های پر از مهرتون و ببخشید که پاسخ ندادم. خوب نیستم. سعی می‌کنم ظاهرم رو حفظ کنم، مخصوصا به خاطر مامان. مامان از اون روز پیش ماست. می‌خواست بره خونه‌شون اما ما نگذاشتیم. فعلا پیش هم هستیم. دلتنگم و غمگین. خیلی غمگین. هر چند خیلی وقت‌ها باورم نمیشه این اتفاق افتاده و خیال می‌کنم بابا رفته سفر. 

دوست دارم دوباره بیام و بنویسم. شاید کمی حالم رو بهتر کنه.

نظرات 11 + ارسال نظر
قاصدک یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 15:30

امیدوارم حالت بهتر باشه دوست من ..

سیندی چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 15:22

الهی که من دورت بگردم عزیز دلم بیا اینجا هم بنویس خودتو سبک کن جودی مهربونم.

راما چهارشنبه 23 تیر 1395 ساعت 13:50

ما همیشه کنارتیم

شادی شنبه 19 تیر 1395 ساعت 10:15

خیلی کارخوبی کردین.

نسیم یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 20:43 http://bardiajeegar.blogfa.com

جودی جون خوب کردی مامانو نگه داشتید پیشتون! خیلی براش سخته برگرده و تنها باشه!مخصوصا اینکه چندسالی دو نفری تنها بودن ...غیر قابل تحمله...خدا بهتون صبر بده واقعا.

خانوم مهربون پنج‌شنبه 10 تیر 1395 ساعت 16:27

قوی باش عزیزم.زندگی گاهی وقتها خیلی بی رحم میشه اما چه میشه کرد به خاطر مادر قوی باش و صبورررر

ازى شنبه 5 تیر 1395 ساعت 15:19

جودى جون یک هو گفتم برم به صفحه جودى یک سر بزنم شاید پست گذاشته باشه بخونم انرژى بگیرم اومدم پستت رو خوندم شوک شدم، خدا رحمت کنه پدرت رو به شما هم صبر بده عزیزم.

الهه شنبه 5 تیر 1395 ساعت 10:11 http://man-va-va.persianblig.ir

واقعاً تو این شرایط آدم نمیدونه چی بگه

فائزه پنج‌شنبه 3 تیر 1395 ساعت 15:44

جودی عزیز تسلیت میگم

انشالله روحشون قرین ارامش

... چهارشنبه 2 تیر 1395 ساعت 15:26

پدر انچنان رفتی که گویی خواب میبینم هنوز قطره های اشک زا اب میبینم هنوز دل به من گوید که هجرتوراباور کنم من به دل گویم خموش خواب میبینم هنوز.حال روزت را درک میکنم خداوند صبری جمیل بهتون بده مواظب خودتون باشید.

ستایش چهارشنبه 2 تیر 1395 ساعت 15:03

خیلی خوبه عزیزم دوباره برگرد پیشمون . منتظرتیم. خدا پدرتم بیامرزه عزیزم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد