قدم زدن با جودی

رودها در جاری شدن و علف ها در سبز شدن معنی پیدا می کنند کوه ها با قله ها و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند؛ و انسان ها همه ی انسان ها با عشق، فقط با عشق ...

قدم زدن با جودی

رودها در جاری شدن و علف ها در سبز شدن معنی پیدا می کنند کوه ها با قله ها و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند؛ و انسان ها همه ی انسان ها با عشق، فقط با عشق ...

خوشمزه برگر + روزانه

در حالی که هنوز مزه ماشروم برگر خوشمزه و لذیذ زیر زبونمه نشستم و دارم تایپ می‌کنم. یک سالی هست که یه فست فود نزدیک شرکت باز شده که چند وقت پیش وقتی خیلی اتفاقی ازش خرید کردیم متوجه کیفیت خیلی خوب غذاهاش شدیم. دیگه کار به جایی رسیده یه وقت‌هایی دلمون میخواد غذا نداشته باشیم تا از اونجا سفارش بدیم ! پیتزاها خیلی خوب، پاستاها عاااالی، برگرها رو که نگو به به، ساندویچ‌های خوشمزهههه به ویژه رست بیف معرکه، سیب‌زمینی و قارچ سوخاری خوشمزه و سالادهای لذیذ. خلاصه که همه بچه‌های شرکت مشتری پر و پا قرصش هستن. بعضا دیده شده از جاهای دور و نزدیک خانواده‌شون رو روز تعطیل میارن اینجا تا غذاهای خوشمزه‌اش رو با هم بخورن.


بقیه در ادامه

 

 نکته جالبش اینجاست که قیمت‌هاش هم به نسبت کیفیت خوبش واقعا مناسب و بعضا عالیه. یه حرکت جالب دیگه‌اش هم اینه که غذاها رو در پرس‌های کوچک و بزرگ داره. پیتزاهاش رو هم اسلایسی می‌فروشه. فکر کن مثلا یه دونه اسلایس پیتزا میخری ! کارکنان مودب و خوش‌برخورد و خلاصه همه چی دست به دست هم داده تا این فست فود تبدیل به فست فود محبوب ما بشه.

خلاصه که بعد از خوردن سالاد (البته سالاد رو خودم درست کرده بودم) با یه قارچ برگر لذیذ الان احساس خیلی خوبی دارم. تنها ناراحتی الان یکی‌اش لوکه که خونه است و سرما خورده. نذاشتم بیاد سرکار. صبح که من کارگاه آموزشی داشتم و ازش خواهش کردم بمونه خونه و استراحت کنه. همسر پرکار من هم حالش اونقدر خوب و رو به راه نبود که زیاد مقاومت و مخالفت نکرد. براش آب پرتقال گرفتم، جوشونده گیاهی درست کردم، ماهیچه هم داشتیم، چای هم دم کردم (با اینکه دیرم شده بود) و یه دستورالعمل 10 بندی (!)‌ هم نوشتم و زدم به یخچال (که چی بخوره و کی بخوره و زیاد بخوابه و اینا) و دیگه رفتم به سمت کارگاه.

ظهر هم که کارگاهم تموم شد اومدم شرکت. حالا یه گوشه فکرم درگیر اونه. آخه از دیروز مریض شده بود و زیاد به توصیه‌های ایمنی من گوش نکرد. هی بهش گفتم لباس گرمتر بپوش گفت گرممه، گفتم استراحت کن نکرد، خلاصه الان همش میگم خدا کنه حرف من رو گوش بده تا زودتر خوب بشه.

یه چیز دیگه هم که فکرم رو درگیر کرده یه جلسه کاری خسته‌ کننده است که قراره در آینده نزدیک داشته باشم. از اون جلسه‌های کسل کننده. یه سری کار هم باید براش آماده کنم که اصلا دستم و دلم به سمتش نمیره. این جلسه رو باید هفته پیش برگزار میکردیم (اون وقت الان راحتتتت بودم) اما به دلایل مشکلات تکنیکی خود کارفرما نشد و حالا هم دلم میخواد این هفته برگزار بشه و بره پی کارش، و هم اصلا حوصله‌اش رو ندارم.

فردا شب هم قراره بریم خونه مارال و امین. در واقع خودمون رو انداختیم اونجا !! یه همچین انسان‌های فرهیخته‌ای هستیم ما ! سه‌شنبه هم احتمالا میریم سینما. میخواستیم پنج‌شنبه پیش بریم اما تصمیم گرفتیم بمونه خونه و اس*تیج ببینیم ! وای من که عااااااشق رضا رو*حانی شدم. شما چطور ؟! یعنی هر حرکتی که میکنه قربون صدقه‌اش میرم. یعنی یه آدم انقدر دوست‌داشتنی و متین، در عین حال رک و جدی و سختگیر توی کار، و در عین حال خوش‌رو و بامزه ؟ مگه میشه ؟ مگه داریم ؟

عوضش پنج شنبه صبح از خونه رفتیم بیرون و صبحانه رو توی یه قهوه‌خونه قدیمی پاتوق و در عین حال باحال خوردیم. بعدش هم یه کم گشت زدیم و رفتیم شهر کتاب و من صاحب چند عدد لوازم التحریر جینگول و باحال شدم. یعنی مرض خرید لوازم‌التحریر دارم من ! ماهی یه دفعه میرم یه عالمه خرید می‌کنم. این رو بذارید در کنار کتاب خریدن‌های کیلویی‌ام. دفعه پیش با لوک رفته بودیم کتابفروشی. البته اون توی ماشین منتظرم بود. بعد من همین یک ماه پیشش کلی کتاب خریده بودم‌ها، اما باز رفتم تو و 22 تا کتاب برای خودم و 22 تا کتاب عین همون‌ها رو برای دوست جان خریدم ! لوک یه مدت که دید از من خبری نیست اومده توی کتابفروشی بعد به آقای کتابدار نگاه میکنه که پشت کتاب‌های من از نظر پنهان شده !! به من میگه عزیزم خب میگذاشتی چند تا کتاب هم بمونه توی فروشگاه !!! یعنی آقاهه ریسه رفته بود از خنده. دیگه مجبورم هی برم کتابخونه بخرم و ناچارا بعضی از کتاب‌هام رو به کارتن انتقال بدم !! تازه یک سری از کتاب‌های قدیمی‌ام رو بخشیدم!

خبر دیگه اینکه خدا بخواد آخر هفته مسافریم. یه سفر 5 روزه به دوبی. خیلی یهویی تصمیم گرفتیم و خیلی یهویی اقدام کردیم. به امید خدا که ویزامون هم حاضر میشه ! آخه یه جورهایی دقیقه 90 ایه. برای این سفر هم ذوق دارم. اما انقدر یهویی شد یه جورایی هنوز باورم نشده ! خلاصه که پذیرای نظرات و پیشنهادات شما دوستان عزیز هستمممم.


این هم یه پست جودی ابوتی نیمه طولانی تقدیم به شما.

نظرات 10 + ارسال نظر
Abi پنج‌شنبه 26 فروردین 1395 ساعت 03:38 http://ma-do-nafar.blogfa.com/

عزیزم دوباره بنویش انرژی بخشه نوشته هات

چشم عزیزم مینویسم

رقیه چهارشنبه 18 فروردین 1395 ساعت 02:22

سلام ببخشید درمورد بستنی ساز که در وبلاگ قبلی گذاشتین سوال داشتم اینکه بستنیش مثل بازار میشه و یخی نیست میخواستم همین مارکه شمارو بگیرم

رقیه جان من الگانت گرفتم. اما بستنی سازها خیلی با هم تفاوت ندارن. در واقع یه عملکرد ساده دارن و به همین دلیل به نظرم خیلی فرق نمیکنه چه برندی بخری. موفق باشی

مینا سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 00:56

خوشحالم دوباره برگشتید...همیشه سر میزدم و دست خالی برمیگشتم ..اما الان که دوباره شروع کردید خیلییی خوبه...ادامه پست های برای تویی که فراموشت نمیکنم هم یادتون نرههههههه

ممنون دوست همیشگی ای به چشممممممم

حسین یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 12:46

سلام،من ازخواننده های مطالب شما هستم خیلی خوشحالم که اینقدرپرانرژی مینویسید،براتون آرزوی موفقیت وسربلندی دارم

شما خواننده های عزیزم هم با کامنت های پر مهرتون هم به من خیلی انرژی میدین

ستایش شنبه 8 اسفند 1394 ساعت 10:01

وای جودی جونم خیلی خوشحالم که دوباره داری می نوسی امروز دوباره با ناامیدی بهت سر زدم ولی دیدم هستی خیلی خوشحالم عزیزم. از موفقیتهایی که این مدت داشتی ایشالله که کلینیک جدید مبارکتون باشه و به قول معروف چرخش بچرخه.

به به ببین کی اینجاستتت خوبی ستایش جونم دلم چقدر برات تنگ شده بود خوبی عزیزم ؟ مرسی از مهربونیت

آمارین شنبه 1 اسفند 1394 ساعت 19:57 http://amarin.persianblog.ir

چه فست فود خوبی. خداییش یه دونه پیتزا برای من به شخصه زیاده معمولا دو تا سه برش بیشتر نمیخورم
سفر حسابی خوش بگذره:)
منم وقتی خودم و همسر میرفتیم شهر کتاب با نهایتا 10 هزار تومن هم کتاب میخریدیم هم اگه چیزی دوس داشتم. اما ماشالله نازگل خانوم از یه طرف گرون شدن کتاب از طرف دیگه کاری کرده که هرماه حداقل 150 تومن پول شهر کتاب گردیمون میشه

وای عالیه آمارین جونم مخصوصا که کیفیت غذاش هم خیلی خوبه. اصلا یه کاری کرده آدم هر روز دوست داره غذاهاش رو بخوره عزیزممممم قربونش برم دخمل کتابخون رو واقعا ها

فائزه پنج‌شنبه 29 بهمن 1394 ساعت 19:28

میشه یه سوالی ازت بپرسم؟
چطور برای کارهات برنامه ریزی میکنی؟
درس، کار، کار منزل؟

من متاهلم و میخام امسال ارشد شرکت کنم.همه ی کارهامو تعطیل کردم که مثلا ارشد بخونم ه اونم درست و حسابی نمیخونم.
خیلی کارها دوست دارم انجام بدم ولی وقتی براشون ندارم.
همیشه وقتی احساس خستگی یا بی انگیزه بودن میکنم دوست دارم بیام وبلاگت رو بخونم. تا روحیه بگیرم.
دلم میخواد تافل بگیرم دلم میخواد کلاس شنا برم دلم میخواد برنامه نویسی کنم.
ولی به همین کنکور ارشدم هم خوب نمیرسم.
من ۲۴سالمه.شمالیم ولی بعد از ازدواج تهران هستم.

راستش عزیزم من معمولا اینجوری ام که وقتی سرم شلوغ باشه بیشتر به همه کارهام میرسم به نظرم از قدمهای کوچیک و برنامه ریزی های کوچیک شروع کن. من معمولا وقتی برای یه روز توی ذهنم برنامه ریزی میکنم بیشتر به اون برنامه ها عمل میکنم تا وقتی که دقیقا معلوم نمیکنم قراره چه کاری انجام بدم. به نظرم از یکی دو تا هدف مهمت شروع کن و مشخص کن برای رسیدن به اون هدفها باید چه کارهایی انجام بدی. بعد از قدمهای کوچکتر شروع کن. در شروع کار هم در نظر بگیر مثلا روزی 5 ساعت (اگر شاغل نیستی) برای همه شون وقت بذاری. بعد یواش یواش اگه تونستی این زمان رو بیشتر کن

Abi یکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت 07:36 http://ma-do-nafar.blogfa.com/

مرسی بالاخره پیدات کردم اسم وبلاگت یادک رفته بود خوشحالم برای خوشحالیت

عزیزممممم خوش اومدی

خانوم مهربون شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 11:37 http://honeymoon89.blogfa.com

خیلی خوشحالم بابت حس خوب و خوشت عزیزم.پاینده و سلامت باشیقلب:

مرسی خانوم مهربون عزیزم

سارا پنج‌شنبه 22 بهمن 1394 ساعت 23:02

وااااااااای خیلی خوشحالم که بازم مینویسی جودی جوووونم.. من خواننده خاموش قدیمیت هستم.. اصلا وبلاگ خوانی و حتی وبلاگ نویسی رو با وبلاگ بینظیر تو شروع کردم.. مرسی که بازم برگشتی.. هر از چند گاهی میومدم بهت سر میزدم.. مررررررررررررسی
راستی مبااااااااارکه ااااااااین همه ترقی تو این مدت

سلام سارا جان وای چقدر پر شدم از حس های خوب با خوندن کامنتت ممنونم عزیزمممممم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد